هشت کتاب
نویسنده:
سهراب سپهری
امتیاز دهید
هشت کتاب سهراب سپهری به همراه عکس ها و زندگینامه خودنوشت
هشت کتاب نام مجموعه اشعار سهراب سپهری است.هشت کتاب، چنانکه از نامش بر میآید، شامل هشت دفتر شعر (کتاب) است:
مرگ رنگ
زندگی خوابها
آوار آفتاب
شرق اندوه
صدای پای آب
مسافر
حجم سبز
ما هیچ ما نگاه . . .
بیشتر
هشت کتاب نام مجموعه اشعار سهراب سپهری است.هشت کتاب، چنانکه از نامش بر میآید، شامل هشت دفتر شعر (کتاب) است:
مرگ رنگ
زندگی خوابها
آوار آفتاب
شرق اندوه
صدای پای آب
مسافر
حجم سبز
ما هیچ ما نگاه . . .
آپلود شده توسط:
poorfar
1392/06/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هشت کتاب
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پیرهنش بود
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد :
وسیع باش , و تنها , و سربه زیر , و سخت
کو مرز پریدن ها،دیدن ها؟کو اوج نه من دره او؟
و ندا آمد:لب بسته بپو.
مرغی رفت ، تنها بود ، پر شد جام شگفت.
و ندا آمد:بر تو گوارا باد ، تنهایی تنها باد.
دستم در کوه سحر او می چید ، او می چید.
و ندا آمد:و هجومی از خورشید.
از صخره شدم بالا ، در هرگام دنیایی ، تنهاتر ، زیباتر.
و ندا آمد:بالاتر ، بالاتر.
آوازی از ره دور: جنگل ها می خوانند؟
و ندا آمد:خلوت ها می آیند.
و شیاری ز هراس.
و ندا آمد:یادی بود ، پیدا شد ، پهنه چه زیبا شد!
او آمد ، پرده ز هم وا باید ، در ها هم.
و ندا آمد:پر ها هم.
بادی نیست.
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها، روشنی،من، گل، آب.
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر.
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط.
نور در کاسه مس،چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن،چهره من پیداست.
چیزهایی هست ،که نمی دانم.
می دانم ،سبزه ای را بکنم خواهم مرد.
می روم بالا تا اوج،من پر از بال و پرم.
راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن.
و پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست!
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است
.
و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر.
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
و نسیمی خنک
از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد.
بوی هجرت می آید:
بالش من پر آواز پر چلچله هاست.
صبح خواهد شد
وبه این کاسه ی آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
.
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
یک نفر باز صدا زد :سهراب!
کفشهایم کـو؟
:.:.:.:.:.:.:.:.
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد
وقتی از پنجره می بینم ، حوری
دختر بالغ همسایه
پایِ کمیاب ترین نارونِ روی زمین
فقه می خواند !
:.:.:.:.:.:.:.:.
دلم گرفته ،
دلم عجیـــــــــب گرفته است ،
و هیچ چیز ،
نه این دقایق خوشــبو که روی شاخه ی نارنج می شــــــود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست ،
مرا از هجـــــــــــــــوم خالی اطراف نمی رهاند ،
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد. !!!!!!!
دلم گرفته
دلم ، عجیــــــــــــــــــــــــــب گرفته است!!!!!!!
.
اشاره ی محوی ، به ردّ وحدت اشیاست
شعر نو جالبی و زیبایی شعر هایی مثل غزل و رباعی و قطعه و....
نداره